۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

.....................................
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند .... نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشستت .... کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن .... که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم .... که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی .... وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم .... که آدمی بچه​ای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست .... نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا .... که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد .... جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه .... که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
...................................
شعر از حضرت حافظ

۷ نظر:

یوگی بدون گورو گفت...

آقاي داودي عزيز دلم مي خواست بيشتر با شما صحبت كنم. براي همين روي نوشته هاي صفحه هاي گذشته چيزهايي نوشتم... اما آقاي داودي عزيز با تمام نقدهايي كه با تصاوير دالي و اشعار برگزيده از حافظ از جنس مخالف داريد. چند نكته به نظرم رسيد كه گفتنش را لازم ديدم... اول اينكه با تمام اين دانسته ها بار ديگر آزمودن چرا؟ دوم اينكه در اين وادي نقد جنس مخالف آيا براستي مالكيت تنها دليل آزردگي ما نيست؟ و سوم اين قسمت از جغرافياي زمين تاثيري غير قابل انكار بر ما دارد كه در آن اخلاق بسيار نقش تعيين كننده اي در اين انديشه ها دارد. با اين حال معتقدم ما در زمان هايي خاص ناشي از دلتنگي ، جبران خلاء احساسي و ... نيازمند و به واقع نيازمند قرار گرفتن در كنار جنس ديگر هستيم و تماميمان در هنگام حركت در مسير اصلي حقي براي هيچ كس قائل نيستيم چه رسد به .... در نهايت اينكه معتقدم براي انتخاب در نظر گرفتن مسايلي بسيار مهم است كه اينگونه باعث شكاف نشود. پيروز باشيد.

mohammad گفت...

راستی دوست عزیز من گیل گمش
اگر شعر بامداد رو می خوندید
احتیاج به بازگویی این حرفها نداشتیم ....
ممنونم

mohammad گفت...

سلام
راستش ای کاش می تونستم زنها رو نقد کنم ولی به یاد پروست می افتم که در کتابش می گه شناخت زنها به اندازه ی شناخت کهکشانها تاممکنه !!!
ولی این تصویر دالی رو به جای یه شعر لورکا آوردم چون خسته بودم و حوصله ی تایپ نداشتم و دالی هم زحمت تصویر سازی رو کشیده بود !!
ممنونم و آبی باشید

khakiasmani گفت...

سلام
در واقع به کار بردن این عبارت جنس مخالف من رو به اینجا کشوند
به نوعی بار خیلی ناخوشایندی داره
جنس...مخالف...نمی دونم آرزومه که روزی این اصطلاحات از فرهنگ ارتباطات حذف بشن
و دیگه اینکه برای زن و مرد از یک لحاظ مطمئن هستم که تفاوتی نمی شه قائل شد: انتهای مسیر
شناخت هر کدوم یک راه بی انتهاست شبیه بن بست و برعکس اونچه که فکر میشه که پر ِ از علامت سوال ، تمام جواب ها اونجا حاضر و آماده ی کشف نشستند
اما کی دلش می خواد برسه به اونجا و ببینه...؟
آدم ها چه زن و چه مرد سخت نیستند
م(مصلحتی بوده که این طور به نظر بیان)..ما تقریبا بعد از این همه سال زندگی و کشمکش همدیگرو میشناسیم
گره ی ارتباط شناخت نیست ، یک معجون عجیب و غریب از چیزیه همون حول و حوش ِ اعتماد و از لاک خود بیرون اومدن و خواسته ها و مالکیت و رنج و تمام چیزهایی که نقاشا کشیدند و شاعرا سرودن و نویسنده ها....
شرمنده بابت زیاده گویی

mohammad گفت...

من نمی دونم چرا بحث داره به این سمت و سوها میره که من حتی منظورم از این حرفها این نبوده !!!
شعرهای حافظ فالی هستش که هر روزه از بچه یی که در مسیر می بینم می خرم و شبها اگر حوصله تایپ باشه تایپ می کنم ...
مثل دیگران می خوام در لالایی بلندی به خواب برم ولی صدای طبلی در مغزم مجال خواب رو از من گرفته شاید با صدای همین طبل داره خوابم می بره !!!
ممنون از همه ی شما و حضورتون و بازگفتن این فکرهای زیبا در اینجا و تجربیاتی که بسیار راهگشاست ...
سبزید و سبزتر خواهید شد

khakiasmani گفت...

سلام دوباره
بین شعر شما(البته جناب حافظ) و این ماجراها ربطی نبود
بیشتر به این خاطر اینجا درج شدن که پست آخر بوده
حرف هنوز هم سر ماجرای اعتماد ِ و تصاویر بعد از اون از دالی و فریدا و...
من هم لذت می برم از دیدن غزل ناب هر از چند گاهی که شما زحمت نوشتنش رو می کشید
مثل یه لیوان آب خنک میون کارای روزمره حال آدم رو سر جاش میاره
ممنون

khakiasmani گفت...

مقام اصلی ما گوشه ی خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد